خيانت

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

بعد يه مدت قرار ملاقات گذاشتيم و اون بهم گفت شب باهاش باشم اولش ترسيدم و لي اون بهم اطمينان داد كه الان در حكم همسر و زنش هستم و من رو براي زندگي ميخواد....

خودم رو اماده كردم و بهش گفتم بياد دنبالم ولي اون گفت تو كه ماشين داري بيا تو مسير منم سواركن تعجب كردم مردي تو اين سن و سال نزديك40 نه خونه داره نه ماشين.....

باهرسختي بود ماشينم اوردم بيرون  ازكوچه كه زدم بيرون بابام من رو ديد.....

خودتون فكركنيد چه اتفاقي افتاد

خونمون قيامت شد.....

پدرم ميخواست منو بكشه و مادرم هم هيچ عكس العملي از خودش نشون نميداد.....

اگه خاله و پسر خالم نبودن معلوم نبود الان زنده باشم.........

رفتم اتاقم و حسابي گريه كردم با خودم ميگفتم پدر و مادر من قديمي و سنتي هستن اونا از عشق و علاقه هيچي نميدونن

و همش دعا ميكردم كاش ميشد محسن زودتر ميامد خاستگاريم و اين بحثها تموم ميشد واونا ميفهميدن محسن چه مرد خوبيه......

از اون طرف محسن مدام زنگ ميزد و پيام ميداد كه چرا سرقرار نميام......

شب تا صبح گريه كردم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مشاوره ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:, | 8:47 | نویسنده : لیندایکتا |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید

.: Weblog Themes By SlideTheme :.